معرفی وبلاگ
من نگویم که مرااز قفس آزاد کنید_ قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 34541
تعداد نوشته ها : 7
تعداد نظرات : 2
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

 

«اخبار روز» در گزارشي به قلم يكي از اين افراد مي نويسد: «براي خودم آدم معقولي بودم. زن و بچه، كار، خونه و زندگي و ماشين داشتم. به سه تا بچه ام مي رسيدم. آنها را به كلاس شنا و موسيقي مي بردم. هر هفته به ماهيگيري، جنگل، موزه يا شهر بازي مي رفتيم. چمن حياط را با ماشين چمن زني هر هفته كوتاه مي كردم. هر روز ريشم را تيغ مي زدم. گاه خيارشور يا سيرترشي مي گذاشتم. اما همه چيز از آن پست الكترونيكي شروع شد. يك روز آقاسهراب، دوستم، يك پست الكترونيكي برايم فرستاد تا با او در فيس بوك دوست شوم. خوب يادم مي آيد كه يك روز شنبه بود. من جريان را سر ميز نهار براي خانواده ام تعريف كردم. با كمال تعجب ديدم همگي قاطعانه مخالفت كردند. دختر بزرگم گفت تو بايد فكري براي اعتيادت به اينترنت بكني. هر وقت از اتاق پذيرايي رد مي شم تو كنار كامپيوتر نشسته اي. درست مثل يك چاپگر يا موشي كه به كامپيوتر وصل شده است. پسرم در ادامه گفت؛ مي گن فيس بوك امنيتش پايين است. نمي خوام توي شبكه كوچك خونه ما پاي فيس بوك باز بشه. پاي ويروس، پاي كلاهبرداري هاي كارتي، پاي آدم هاي غيرجدي. خانمم هم گفت بوي خوشي از اين فيس بوك به مشام نمي رسد.»

راوي ماجرا ادامه مي دهد: چند روزي به احترام مخالفت يك پارچه خانواده دست نگه داشتم اما به زودي، فيس بوك باز قهاري از آب درآمدم. ديگر وقت سر خاراندن نداشتم و همدم خوبي در شبكه مجازي بودم. اوايل در سر كارم هم فيس بوك و هاتميل و جي ميل را باز مي كردم ولي بعدها هر سه را بستند. من ديگر بي قرار و آشفته بودم. پاچه هركسي را مي گرفتم. كارهايي كه براي مشتري فرستادم اشتباهات جدي داشت. همكاران و مشتري ها از من كلافه بودند. يك روز رئيسم مرا به اتاقش خواست و بدون مقدمه گفت؛ تو تغييرات اساسي كردي. تو ديگر آن همكار باذوق نيستي. نه تنها همكاران ديگر ميلي به معاشرت با تو ندارند، كارهايي كه براي مشتري ها فرستادي اشتباهات محاسباتي و خطرناكي داشت. به خاطر خطرات جاني فرآورده ها، شركت مجبور به پرداخت خسارت هاي كلان شد. از اين رو تو از اين لحظه از كار اخراج هستي. به علت سابقه طولاني در كارت سه ماه مهلت اخطار ترك و تحويل كارت را داري. ولي لازم نيست ديگر به شركت بياييد. حقوق سه ماهت پرداخت مي شود. اخراج از كار تحولي جدي در زندگي مجازي من بود[!!] خشم و احساس تبعيض، به زودي به بي خيالي انجاميد. تمام وقت به شبكه اجتماعي مجازي پرداختم. زندگي مجازي مجالي براي كاريابي باقي نگذاشت. ناگهان عشق سوزان من به كار و آفرينش پژمرد. شوق كاركردن را از دست دادم. به فكر بازنشستگي بيماري افتادم.

نويسنده مي افزايد: پيش پزشك خانوادگي مان رفتم. گفتم نمي توانم بيش از يك متر از كامپيوترم دورتر بروم. در ضمن اصلا خواب ندارم. تيم پزشكي به زودي دست به كار شد. كلي آزمايش خون و ادرار، انگيوگرافي، كامپيوتر اسكن، الكتروكارديوگرام در حين انجام كار از من گرفتند. در بخشي از گزارش آمده بود: «... معاينات گوناگون نشان مي دهد جز عضلات انگشتان همه عضلات مريض هشتاد تا نود و پنج درصد مرده است. با بررسي ميزان فعاليتي كه مريض در ساعات مختلف شبانه روز در فيس بوك انجام داده به روشني آشكار مي شود كه ساعت بيولوژيك مريض به كلي از نظم خارج شده است. بررسي دقيق تر نشان مي دهد «سوپر اچياسمتيك نوكلي» مغز مريض از كار افتاده است.

در ادامه گزارش اين اپوزيسيون اينترنت زده آمده است: هرچه تعداد دوستان مجازي و «پسنديدم»هاي من بيشتر مي شد، به همان اندازه از خانواده دور مي شدم. رويايم اين بود كه زن و سه تا بچه هايم صفحه فيس بوك باز كنند و من آنها را به عنوان «خويشاوند» به ليست دوستانم اضافه كنم اما آنها با لجاجت اجتناب مي كردند. بالاخره جلسه محاكمه مرا تشكيل دادند. پسرم گفت تو بدون فيس بوك به اندازه كافي مشغوليات داشتي. بي بي سي و همه راديوها، سايت روزنامه احزاب، گروهها و شخصيت ها، عصر نو، گويا، اخبار روز و دهها سايت ديگر، جايي براي نفس كشيدن براي تو باقي نمي گذاشت. حالا فيس بوك هم كه آمد ديگر آب پاكي روي دستهايمان ريخت. من نظرم اينه كه براي سلامتي خودت و پيشگيري از تلف شدن تو بهتره كه اينترنت خونه را قطع كنيم و يا سايت ها و شبكه هاي اجتماعي مثل فيس بوك، يوتيوب، اسكرايب دي و سايت هاي فارسي را فيلتر كنيم و خانمم گفت همانطور كه بچه ها به درستي گفتند زندگي مجازيت در ابرها، رابطه تو را با زندگي حقيقي تو روي زمين كاملا قطع كرد. اما من كه سرخوش از چتي بودم كه دقايقي پيش در فيس بوك داشتم از خودم دليرانه دفاع كردم و گفتم من شبكه اجتماعي حقيقي مي خوام چي كار؟ چند روزي گذشت. من زندگي خودم را بر نيازهاي شبكه اجتماعي مجازي كاملا تطبيق دادم. به ندرت از كامپيوتر دور مي شدم و بيرون از خونه مي رفتم. يك روز براي يك مدت بسيار كوتاه از خونه بيرون رفتم. وقتي برگشتم ديدم لباس ها و وسايلم پشت در خانه است. در خانه كليد بود و يك كارت پستال كه آرم فيس بوك در يك طرف آن نقاشي شده بود روي وسايل بود. توي كارت با امضاي سه تا بچه هام نوشته شده بود؛ ما همگي از تصميم بجا و عادلانه مامان دفاع مي كنيم. نامه را گذاشتم توي جيبم. وسايلم را ريختم توي كيسه و انداختم رو دوشم و به راه افتادم. نگاهي به خانه انداختم. هرچند همه خانواده ام در خانه بودند درها بسته و ساكت بود. الان كه اين يادداشت را از سالن ايستگاه راه آهن براي شما در فيس بوك منتشر مي كنم، وسايلم توي يك كيسه پلاستيكي بزرگ آبي رنگ، زير پايم است. پروفيلم را در فيس بوك عوض كردم. شبها توي خيابان مي خوابم. پوشش اينترنتي خيلي خوب است. الان تنها مشكل ساعت يك نيمه شب تا چهار صبح است كه همه را از سالن ايستگاه راه آهن بيرون مي كنند. فعلا هوا سرد نيست و من توي خيابون هاي شهر پرسه مي زنم. اميدوارم تا شروع فصل سرما راه حلي براي اين معضل پيدا بشه(!!)


دسته ها :
جمعه 17 4 1390
X