معرفی وبلاگ
من نگویم که مرااز قفس آزاد کنید_ قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 34571
تعداد نوشته ها : 7
تعداد نظرات : 2
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

 

بچه لال شويد

بي ادب ها ساكت

سخت آشفته و غمگين بودم

به خودم مي گفتم

بچه ها تنبل و بد اخلاقند

دست كم مي گيرند

درس و مشق خود را

امروز يكي را بزنم

اخم كنم

ونخندم اصلا

تا بترسند از من

و حسابي ببرند

خط كشي آوردم

در هوا چرخاندم

چشم ها در پي چوب تنبيه

هر طرف مي غلطيد

مشق ها را بگذاريد جلو ،زود معطل نكنيد

اولي كامل بود خوب 

دومي بد خط بود

بر سرش داد زدم

سومي مي لرزيد

خوب گير آوردم

صيد در دام افتاد و به چنگ آمد زود

دفتر مشق حسن گم شده بود

اين طرف و آن طرف نيمكتش را مي گشت

تو كجايي بچه

بله آقا اينجا

همچنان مي لرزيد

پاك تنبل شده اي بچه بد

به خدا دفتر من گم شده آقا

همه شاهد هستند

ما نوشتيم آقا

باز كن دستت را

خط كشم بالا رفت

خواستم بر كف دستش بزنم

وتقلا مي كرد

چون نگاهش كردم

ناله سختي كرد

گوشه صورت او قرمز بود

هق هقي كرد و سپس ساكت شد

همچنان مي گريد

مثل شخصي آرام به خروش و ناله

زير يك ميز كنار ديوار

دفتري پيدا شد  

گفت آقا اينهاش دفتر مشق حسن

چون نگاهش كردم

خوش خط و عالي بود

غرق در شرم و خجالت گشتم

جاي آن چوب ستم

بر دلم آتش زد

سرخي گونه او

به كبودي گرديد

صبح فردا ديدم كه حسن با پدرش

و يكي مرد دگر

سوي من مي آيند خجل، دل نگران

منتظر ماندم من تا

كه حرفي بزنند

شكوه اي يا گله اي

يا دعوا شايد

سخت در انديشه آنان بودم

پدرش بعد سلام گفت لطفي بكنيد

وحسن را بسپاريد به ما

گفتمش چي شده آقا رحمان

گفت اين خنگ خدا

وقتي از مدرسه بر ميگشته

به زمين افتاده

بچه سر به هوا

يا كه دعوا كرده

قصه اي ساخته است

زير ابرو و كنار چشمش

متورم شده است

درد سختي دارد

مي بريمش دكتر

با اجازه آقا

چشمم افتاد به چشم كودك

غرق اندوه و تاثر گشتم

من شرمنده ،معلم بودم

ليك آن كودك خرد و كوچك

اين چنين درس بزرگي مي داد

بي كتاب و دفتر

من چه كوچك بودم

اوچه اندازه بزرگ

به پدرنيزنگفت

آنچه من ازسرخشم

به سرش آوردم

عيب كاراز خودمن بودونميدانستم

من ازآن روز معلم شده ام

بعدازآن هم ديگر

دركلاس درسم

نه كسي بداخلاق

نه يكي تنبل بود

همه ساكت بودند

تا حدود امكان درس هم ميخواندند

من به يادآوردم اين كلام از مولا

كه به هنگام خشم

نه به فكرتصميم

نه به لب دستوري

نه كنم تنبيهي

يا چرا اصلا من

عصباني باشم

بامحبت شايدگرهي بگشايم

با خشونت هرگز

دسته ها : شعر
چهارشنبه 28 2 1390

علي اي هماي رحمت

 

علي اي هماي رحمت تو چه آيتي خدا را
كه به ماسوا فكندي همه سايه‌ي هما را
دل اگر خداشناسي همه در رخ علي بين
به علي شناختم به خدا قسم خدا را
به خدا كه در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علي گرفته باشد سر چشمه‌ي بقا را
مگر اي سحاب رحمت تو بباري ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را
برو اي گداي مسكين در خانه‌ي علي زن
كه نگين پادشاهي دهد از كرم گدا را
بجز از علي كه گويد به پسر كه قاتل من
چو اسير تست اكنون به اسير كن مدارا
بجز از علي كه آرد پسري ابوالعجائب
كه علم كند به عالم شهداي كربلا را
چو به دوست عهد بندد ز ميان پاكبازان
چو علي كه ميتواند كه بسر برد وفا را
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحيرم چه نامم شه ملك لافتي را
بدو چشم خون فشانم هله اي نسيم رحمت
كه ز كوي او غباري به من آر توتيا را
به اميد آن كه شايد برسد به خاك پايت
چه پيامها سپردم همه سوز دل صبا را
چو تويي قضاي گردان به دعاي مستمندان
كه ز جان ما بگردان ره آفت قضا را
چه زنم چوناي هردم ز نواي شوق او دم
كه لسان غيب خوشتر بنوازد اين نوا را
همه شب در اين اميدم كه نسيم صبحگاهي
به پيام آشنائي بنوازد و آشنا را
ز نواي مرغ يا حق بشنو كه در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهريارا

 

منبع:

تبيان

دسته ها : شعر
سه شنبه 30 1 1390
X